پرنده ی سفید



دو راهی از اونجا شروع میشه که عاشق میشی و عشق رو تو چشماش میبینی و اون عاشق بودنش رو انکار میکنه. کاش حالم بدون عشق هم به همون خوبی میموند. کاش بدون عشق هم همون حس سبکبالیِ راه رفتن رو ابرا رو داشتم. اونوقت همه چیز رو میسپردم به زمان و به هر جمله ام فکر نمیکردم و گند نمیزدم به همه چیز.


سال اول دبیرستان رو تازه تموم کرده بودم. میخواستم برم هنرستان و معماری بخونم. رفتم پیش کسی که خیلی قبولش داشتم و یه جورایی اون روزا الگوم بود. گفتم: می خوام برم فنی حرفه ای و معماری بخونم. هرگز نگاه خشمگینش و اون جمله ای که بهم گفت رو فراموش نمیکنم. معلمم بود. من همیشه از نظر معلم هام باهوش بودم و اونا انتظار یه رتبه ی خیلی خوب ازم داشتن. بهم گفت: مگه همیشه سریع ترین راه بهترین راهه؟ تو چشمای عصبانیش نگاه کردم و گفتم نه. گفت: "پس میری ریاضی می خونی." و بعدش هم کلی در مورد کنکور کاردانی به کارشناسی و خیلی چیزای دیگه باهام حرف زد.
ریاضی خوندم. کنکور دادم. رتبه ی خوبی نیاوردم. بازم رفتم پیشش. گفت: حالا هنوز جوابای آزاد نیومده. انتخاب رشته ات رو بکن تا جوابای آزاد بیاد هر چرند که بعدا مشخص شد جوابای آزاد هم چنگی به دل نمیزد. مدیریت قبول شدم. قرار شد همزمان با دانشگاه بخونم برای سال بعد اما نخوندم.کارشناسی رو تموم کردم. رفتم سرکار. بعد ارشد و.

خلاصه این که سریع ترین راه بهترین راه نبود اما راه سخت تر مسیر زندگی من رو به کلی تغییر داد. به هیچ وجه پشیمون نیستم. هم دوره های من خیلی هاشون معماری خوندن و می بینم که امروز بی کارن یا اگر هم سر کار هستن کار مرتبط با رشته ی خودشون ندارن. من مدیریت خوندم و حسابدار شدم. درسته که کارم رو دوست ندارم اما حداقل می دونم که یه حسابدار همیشه آخرین نفریه که پاش رو از یه شرکت کوفتی بیرون می ذاره و همیشه برای یه حسابدار کار پیدا میشه.
اون جمله. به معنای واقعی کلمه زندگی من رو برای همیشه تغییر داد.!

گاهی، وقتی با عجله دارم به سمت خونه برمیگردم حسودیم میشه به کسایی که عجله ندارن! اما ته دلم می دونم که شاید اونا هم به من حسودیشون میشه که کسی تو خونه منتظرمه! چون ذات آدمیزاد همینه. آدم معمولا حسرت چیزهایی رو می خوره که نداره!
اما به هر حال به نظرم کار درست رو اونایی می کنن که بعد از رسیدن به یه سنی مستقل میشن. و این مستقل شدن وما به معنی ازدواج کردن نیست. مستقل شدن خیلی سخته. یاد میگیری که ظرفا و لباسا خود به خود تمیز نمیشن. یخچال خود به خود پر نمیشه. خونه و کشوها و کمدها خود به خود مرتب نمیشن. یاد میگیری که نگهداری کردن از حیوون خونگی همونقدر که لذتبخشه نیاز به مسئولیت پذیری داره اما. به نظرم درست ترین کار اینه که بعد از یه سنی مستقل بشی.
باید مستقل بشی تا وقتی بعد از یه روز کاری مرخرف برمیگردی خونه نگران نگاه پرسشگر و نگران کسی نباشی. وقتی یه روز تعطیل از جایی برمیگردی و وسط راه تصمیمی میگیری برای کاری راهت رو تغییر بدی و کارت طول میکشه، نگران زمان نباشی. وقتی با کسی قرار می ذاری مدام به ساعتت نگاه نکنی مبادا وقتی برمگیردی خونه هرچی که خوش گذروندی با اخم و تَخم از دماغت در بیاد. باید مستقل باشی تا اونقدر شاد باشی که اگه قراره چند ساعت در هفته رو با خانواده ات بگذرونی انقدر انرژی داشته باشی که اونا رو هم شارژ کنی نه این که هر روز فقط غرغرهات رو براشون ببری.
به نظرم به طور کلی برای ادامه ی زندگی دو راه داری:
یا باید اونقدر قوی باشی تا بتونی مستقل زندگی کنی و سختیای مشکلات اقتصادی و غیر اقتصادیِ تک نفره زندگی کردن رو به دوش بکشی و زیر بار اجاره خونه های سرسام آور سر خم نکنی اما از یه نظرای دیگه راحت تر باشی.
یا باید اونقدر قوی باشی تا بتونی هر روز بجنگی و دوم بیاری و به خودت یادآوری کنی که هیچ چیزی تو دنیا باارزش‌تر از خانواده نیست و روزی که نباشن هیچ چیزی هرگز نمی تونه جای خالیشون رو تو زندگیت پر کنه و قید اون استقلال لعنتی رو حالاحالاها بزنی.

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خودم و نوشته هام ویکی بوکز ژنرال سامان FIFA20 ssb پنوماتیک -هیدرولیک باربری و اتوبار َشستشوی نوزاد در روشویی گروه تولیدی بازرگانی اترس چادر tarjoman